شیخی پای منبر در مورد حلال و حرام صحبت میکرد و می گفت : روزی سه تا به خونه یک تاجر دینداری زدند و کلی پول و سکه رو روی خر صاحبخونه گذاشتن و زدن بیرون! تو مسیر دوتاشون دسیسه چیدن که سومی رو بکشن تا سهمشون بیشتر بشه و همین کارو هم کردن! بعدش آب و غذایی خوردن و باز راه افتادن که یه دفعه یکیشون خنجر کشید و رفیق دومیش رو هم کشت! شب که شد آخر دلدرد شدیدی گرفت و بر اثر سمی که شریک قبلیش در غذایش ریخته بود ، مُرد! الاغ که تنها مانده بود ، راه صاحبخونه را حکایت .دزدان وفقیران.
حکایت مال حلال دزد وشیخ.
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد # خطا بود که نبینند روی زیبارا
رو , ,، ,هم ,راه ,صاحبخونه ,بود ، ,هم کشت ,رو هم ,دومیش رو ,کشت شب
درباره این سایت